سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خطِ مقدم
شلیک شده توسط ی جمعه 89 آبان 7 جامانده(تخریب چی)

بسم الله الرحمن الرحیم

همه با هم

پسرک قد بلند گفت :(( خسته شدم .))

پسرک صورت گرد در حالی که هن هن کنان ،وسط صف می دوید ، گفت: (شاید الان دیگر تمام شود.)

هوا دم کرده بود و نفسها سنگین بالامی آمد.صف نیروها ، چهارمین دور زمین صبحگاه را طی کرده بود.تمام نیروهای تیپ ، در حالی که عرق سر تا پاشان را خیس کرده بود ، دنبال هم می دویدند.

حاج احمد کنار ستون جمعیت بود. سر بالا گرفته بود و محکم پا بر زمین می کوبید . از چهرش نمی شد فهمید که چه می خواهد بکند .

آیا این آخرین دور خواهد بود؟

پسرک صورت گرد دوباره گفت : ( کاش تمام می شد .)

پسرک قد بلند چیزی نگفت . پسرک صورت گرد ادامه داد : (او امروز به هیچ کس رحم نمی کند . نگاه کن ، حاج همت هم جلو است . کنار او هم حسین ، فرمانده گردانمان می دود. امروز همه هستند.)

پاها همچنان محکم بر زمین کوبیده می شد .نیروها از بس دویده بودند ، سینه ها می سوخت و پاها توان رفتن نداشت.

دور ششم هم طی شد. عرق از زیر چانه ها چکه می کرد ، ولی حاج احمد خیال ایستادن نداشت. صدای نفسها بلند تر شده بود.

بالاخره ستون ایستاد. اما درست در انتهای زمین صبحگاه که آب روی زمین جمع شده بود و گِلها ته نشین شده بودند .

چند قورباغه ، از روی جدول حاشیه زمین ، به جمعیت خسته نگاه می کردند و از عصبانیت صدای قور قور شان بلند بود.

- همه باید محکم و استوار باشیم . ما داریم به جنگ می رویم ، جنگ!

حاج احمد ، این را گفت .

پسرک قد بلند گفت : (( من که دیگر نا ندارم . ))

پسرک صورت گرد جمله ی او را کامل کرد : ( امروز همه مان از خستگی می میریم.)

حاج احمد گفت : ( در جنگ باید آمادگی هر کاری را داشته باشیم. گاه باید یک کیلومتر در میان گِل و لای سینه خیز بروید. باید از الان آماده شوید . )

پسرک قد بلند گوش هایش تیز شد . پسرک صورت گرد گفت : (خدا به خیر کند ! امروز تا پدرمان را در نیاورد ، ول کن نیست.)

حاج احمد گفت : ( همه باید از توی این آب سینه خیز بروند.)

پسرک قد بلند از دهانش پرید :(( یا حضرت عباس !))

پسرک صورت گرد گفت : ( او فقط بلد است دستور بدهد.اگر راست می گوید ، اول خودش بگذرد . شرط می بندم که به فرماندهان دیگر هم نگوید سینه خیز بروند. فقط ما بیچاره هستیم که ........)

توی جمعیت ولوله افتاد . همه به آب و گلهای ته نشین شده نگاه می کردند و با هم پچ پچ می کردند. باورشان نمی شد که باید از گِل و لای سینه خیز بروند.

ادامه دارد.......

پ . ن : حاج احمد ، همان جاوید الاثر خودمان است یعنی حاج احمد متوسلیان.

پ . ن : ادامه داره آخه یه کم طولانیه

اللهم الرزقنا شهادت فی سبیل الله

شهدا ، التماس دعا ، حسابی

یا حق





طبقه بندی: حاج احمد (1)

پیج رنک

قالب وبلاگ

ابزار وبلاگ